آتشی نو در وجود اندرزدیم


در میان محو نو اندرشدیم

نیک و بد اندر جهان هستی است


ما نه نیکیم ای برادر نی بدیم

هر چه چرخ دزد از ما برده بود


شب عسس رفتیم و از وی بستدیم

ما یکی بودیم با صد ما و من


یک جوی زان یک نماند و ما صدیم

از خودی نارفته نتوان آمدن


از خودی رفتیم وانگه آمدیم

قد ما شد پست اندر قد عشق


قد ما چون پست شد عالی قدیم

پیشه مردی ز حق آموختیم


پهلوان عشق و یار احمدیم

بیست و نه حرف است بر لوح وجود


حرف ها شستیم و اندر ابجدیم

سعد شمس الدین تبریزی بتافت


وز قران سعد او ما اسعدیم